بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم. اَلحَمدُ لِلّهِ ربِّ العالمین، الصّلاهُ و السّلام علی سیّدالانبیاء و المُرسَلین؛ حبیب الهِ العالمین، أَبالقاسم مُحمَّد و آله الطیّبین الطّاهرین و المعصومین. اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه وعلى آبائه فی هذه الساعة وفی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتى تسکنه أرضک طوعاًو تمتعه فیها طویلا. تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و همه شهدای والا مقام اسلام صلواتی اهدا کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. اعوذُ بِالله مِن الشَّیطانِ الرجیم. إِنَّ الَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُواْ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یحَْزَنُون.
عقل واختیار،2وجه امتیازانسان ازسایرمخلوقات خدای متعالی که انسان را در این عالم با ویژگیهای خاصی آفریده است؛ ویژگیهایی که در سایر مخلوقات حتی در فرشتگان نیست و اینها باعث شده که این مخلوق در میان همه مخلوقات ممتاز باشد. یک مخلوق متفاوتی است. مخلوقی است که باید سرنوشت خودش را خودش تعیین کند. خودش تعیین کند یعنی باید بفهمد، انتخاب کند، ترجیح بدهد. از جمله نکتههایی که خدای متعال در آفرینش انسان لحاظ کرده است، این است که بعد از اینکه شناخت صحیح برایش حاصل شد، حمل میکند به عقل و به راهنماییهای انبیاء. ممکن است از ابتدا کسانی با اینکه حق را میشناسند زیر بار آن نروند. اوایل سوره یس را ملاحظه بفرمایید. میفرماید: «اکثر این جمعیت ایمان نمیآورند. ما به دلهای اینها، بر چشم و گوششان مُهر زدیم و بر گردانهایشان غل انداختیم. پیش رو و پشت سرشان سد ایجاد کردیم و اینها راه حق را نمیبینند و انتخاب نمیکنند.» در طول تاریخ بودند کسانی حالا کم یا زیاد. علی الظاهر هنوز هم خاتمه نیافته است. باز هم چنین مخلوقاتی پیدا میشود. از اینها که بگذریم، آنکسانی که وقتی حجت بر آنها تمام شد و حق را شناختند، پذیرفتند و بنا گذاشتند که عمل کنند. ولی خطر از اینها هنوز سلب نشده است. هر لحظه ممکن است که تغییر مسیر بدهند. البته کسانی هم که از اول، راه غلط انتخاب کردند، امکان این را دارد که آنها هم تغییر مسیر بدهند و به راه صحیح بیایند. ولی کلام من اینهایی است که راه صحیح را انتخاب کردند. این خطر همیشه برایشان وجود دارد که ممکن است در بین راه تغییر مسیر بدهند. البته کسانی که با این وصف هستند که بعد از شناختن حق تصمیم گرفتند راه حق را بپیمایند، خیلی بعید است که دفعتاً تغییر نظر بدهند. انبیاء آمدند اینها را راهنمایی کردند. عقلشان را به حکمیت فرا خواندند. استدلالهای عقلی برایشان کردند. اینها برایشان جا افتاد که راه انبیاء، راه صحیح است و تصمیم گرفتند این راه را ادامه بدهند. فرض اینکه دفعتاً شب بخوابند، صبح بلند شوند؛ بگویند نه نمیخواهیم خیلی فرض بعیدی است. ولی به هر حال محال نیست.
انحراف تدریجی درتبعیت خطوات شیطان اکثر کسانی که راه حق را انتخاب کردند اگر منحرف شوند تدریجاً منحرف میشوند. این است که قرآن در غالب جاها میفرماید: «و لاتتبعوا خطوات الشیطان». نمیفرماید «لاتتبعوا الشیطان». میگوید شیطان گامهایی دارد؛ خطوات. نمیگوید راه شیطان را نروید. یعنی اول یک گام کج میگذارد و شما را دعوت میکند، اینجا در شما خیلی حساسیت ایجاد نمیشود. چون نزدیک است. زاویه ای باز شده، اما خیلی هنوز از مسیر دور نشدیم. اندکی انحراف پیدا کردیم. فردا یک قدم دیگر پیش میرویم. این زاویه هر چه پیش میرود فاصلهاش از خط اولی بیشتر میشود. ادامه پیدا کند، میرود به طرف بی نهایت. مثلثی تشکیل میشود که وَتَرش سیر به بی نهایت میکند. به هر حال کار شیطان همین است که آن کسانی که در راه حق وارد شدند، اینها را آرام آرام بدون اینکه حساسیت پیدا کنند، درست متوجه شوند که دارند چه کار میکنند، آرام آرام منحرفشان کنند. این یک اصل است. شیطان این نقشش را خیلی خوب ایفا میکند. بسیار مسلط است به کار خودش.
شرط اول:استقامت دراین راه پرمخاطره در مقابل این، قرآن مجید تأکید میفرماید: آی کسانی که ایمان آوردید حواستان جمع باشد در راه حق استقامت داشته باشید. حتی به خود پیامبر اکرم سفارش میکند. پیغمبر معصوم است. حتی به خود پیغمبر اکرم میفرماید: «فاستقم کما اُمرت» استقامت داشته باش، چون این راه خیلی خطرناک است. این نقشه شیطانی بسیار کارایی دارد. خوب است کسانی یک وقت موفق شوند و این انحرافات تدریجی که در اشخاص سرشناس پیدا شده -از سرشناس تا آنهایی که بیّن است و دیگر غیبت نمیشود- را بررسی کنند و بگویند اینها چگونه شد که اینگونه شدند. البته بنده در عمر خودم که خیلی هم کوتاه نیست، نمونههای زیادی از این دیدم. یک نمونهاش که الان یادم آمد، اشاره میکنم؛ اشاره کوتاهی. طلبهای بود از یکی از استانهای جنوبی. بسیار با استعداد، با تقوی، اهل عبادت و اهل به اصطلاح سیر و سلوک. چند نفر دوست داشتند که اینها گاهی از قم پیاده راه میافتند برای مشهد. چند تا طلبه بودند. اینقدر علاقه به اهلبیت داشتند اندکی ایشان یک اعوجاجی پیدا کرد. حالا از چه مقولهای بود و اینها بماند. داستانش مفصل است. طولی نکشید ایشان از محفل بهائیت سر در آورد و شد مبلّغ بهائیت. الان هم هست. الان هم ایشان یکی از مبلّغین برجسته بهائیت است. طلبه متدیّن و درسخوانی که میشد عالم یک شهری باشد، از اول انحراف سهل گرفت. چیزی نیست، حالا یک گناه کوچکی است، ادامه پیدا کرد. تا که به اینجا رسید. شما که صدر اسلام را ملاحظه بکنید، کسانی بودند که روزهای سخت به پیغمبر ایمان آورده بودند. همان روزهای اوایلی که مشرکین به پیغمبر جسارت میکردند، توهین میکردند، چیزهایی که بارها شنیدید و میدانید. بعضی از این مسلمانان بودند که همان روزهای اول، ایام اول، ماههای اول ایمان آورده بودند. اما بعد یک جور دیگر شدند. این یک خطری است که بنده و شما را هم تهدید میکند. ما مستثنی نیستیم. ما هم آدمیزاد هستیم. همین انگیزهها، همین تحولات و همین نوسانات برای ما هم وجود دارد. چیزی که میتواند ما را بیمه کند در مقابل این خطرهای عظیم، این است که اول حواسمان جمع باشد زاویه باز نکنیم. همین خط مستقیم را بگیریم در متن راه پیش برویم. نیاییم این گوشه کنارها یک خورده کج شویم و الا معلوم نیست کارمان به کجا منتهی میشود. این اصل یعنی محفوظ بودن انسان از خطوات شیطان؛ از انحرافات تدریجی.
تأکیدبرصبرواستقامت تأسی از انبیاء تأکید بر اینکه باید مواظب باشیم. استقامت داشته باشیم. صبر داشته باشیم. تعبیراتی که قرآن در این جاها دارد، از این قبیل است: «و تواصوا بالصبر». یکی از مصادیق صبر این است: «الا ان تصبروا و تتقوا و یأتوکم من فورهم هذا». تعبیرات زیادی در این زمینهها هست؛ «فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل». خدا به پیغمبر میفرماید: «به آن پیغمبرانی که عزم قوی داشتند، از آنها تأسی کن. به آنها تأسی کن. صبر داشته باش»؛ یعنی مسائلی پیش میآید که زمینه را فراهم میکند آدم یک کمیانحراف پیدا کند. باز حالا برای اینکه این خطر را بیشتر لمس بکنید، در چند آیه خدا به پیغمبر میفرماید توجه داشته باشید. مخاطب شخص پیغمبر است. میفرماید: «و لولا ان ثبّتناک لقد کت ترکن الیهم شیئاً اذا لاذقناک ضعف الحیات و ضعف الممات ثم لاتجد علیها نصیرا» باز تأکید میکنم؛ توجه داشته باشید مخاطب کیست. خدا با چه کسی دارد حرف میزند. میگوید: «اگر ما تو را ثابت قدم نداشته بودیم، نزدیک بود که اندکی به طرف دیگران بلغزی -لقد کتّ ترکن؛ نزدیک بود- اما اگر لغزیده بودی میدانی چی میشد؟ «اذا لاذقانک ضعف الحیات و ضعف الممات» ما دو برابر دیگران در دنیا و آخرت تو را عذاب میکردیم و در مقابل ما هیچ کس تو را یاری نمیکرد. سر و کارت با خودمان است. اگر اندکی لغزیده بودی. حالا دست چیست، مفصل است. یک پیشنهاد خیلی سبکی هم به نظر میرسید. خیلی مهم هم نیست. یکی از مواردی که اینجور آیات در آن لحاظ میشده، داستان اهل طائف است که آمدند به ایشان پیشنهاد کردند که آقا ما حاضریم با شما بیعت کنیم، شما را یاری میکنیم، در جنگها تمام مال و جانمان در اختیار شما، فقط شما اجازه بدهید ما سجده نکنیم. نماز هم میخوانیم؛ میایستیم نماز هم میخوانیم. این سجده برای ما خیلی سخت است. آن وقتی که پیغمبر نهایت احتیاج به کمک یک نفر داشت، جمعی آمدند پیشنهاد کردند ما همه جور کمکی به شما میکنیم، نماز هم میخوانیم اما این سجده را از ما بردار. یکی از شأن نزولهایی که اینگونه آیات دارند، در اینجاست. خوب حرف خیلی سادهای به نظر میآید. آن وقتی که پیغمبر اسلام در نهایت ضعف هست، دشمنان از هر سو بر او تاختند و تحت فشار قرار دادند، یک عده میگویند ما مسلمان میشویم، با شما هم هستیم، جان و مالمان هم در اختیار شماست، نماز هم میخوانیم، فقط سجده را اجازه بدهید ما نکنیم. بابا اگر سیاستمدارانی از قبیل سیاستمداران امروز ما در دنیا بودند، پیغمبر میگفت حالا خوب قبول میکنم، اینها میآیند با ما و طرفداری میکنند، کم کم یادشان میدهیم که سجده هم بکنند، کم کم عادت میکنند در فرهنگ اسلامی. فعلا غنیمت است اینها بیایند به ما کمک کنند، دشمنی نکنند با ما، از مالشان و جانشان استفاده کنیم. به ذهن مبارکش خطور کرد که اگر اینجور کنیم چطور است. تصمیم هم نگرفت، هیچ چیز هم نگفت. آیه نازل شد که اگر چنین کاری میکردی ما با کسی شوخی و تعارف نداریم، شخص تو را دو برابر دیگران عذاب میکردیم و در مقابل ما هیچ کس نمیتوانست به تو کمک کند. سر و کار تو با خود من بود؛ خدای متعال. هیچ کسی دیگر هم نمیتوانست. حواست جمع باشد! پیغمبری اطاعت کن. راهی که به تو گفتیم باید ثابت قدم باشی. «فاستقم کما امرت». همانجور که دستور دادیم، باید همانجور باشی. سر سوزنی انحراف پیدا نکنی. این راجع به شخص پیغمبر است. دیگر بنده و جنابعالی باید حساب کار خودمان را داشته باشیم.
اصل کوتاه نیامدن دربرابرخطوه شیطان این اصل، هم در مسائل فردی جاری است، کاربرد دارد و هم در مسائل گروهی، هم در مسائل اجتماعی و هم در مسائل بین المللی. مسائل فردیاش را بنده مبتلا شدم به آن. احتمال میدهم دیگران هم کما بیش برایشان اتفاق افتاده باشد. حالا سوء ظنّ است؟ بله، چه کنیم دیگر؟ گاهی سوء ظنها اختیارش دست خود آدم نیست. بنده خودم مبتلا شدم. تصمیم داشتم یک گناهی را نکنم، یک جایی موردی پیش آمده دفعتاً غفلت کردم، یک گناه از من سر زد. دفعه دوم خیلی راحتتر بود انجام آن گناه. طبعاً، سوم و چهارم خیلی راحتتر میشد. حالا نمیخواهم بگویم همه اینها عیناً در یک جریان اتفاق افتاده است، میخواهم سیر تدریجیاش را بگویم؛ که من خودم تجربه کنم. این کار را من در بعضی افراد دیگری دنبال کردم، دیدم چجوری این سیر تدریجی پیش میرود. اول غفلت است و آدم اشتباه کرده و بعدش هم پشیمان میشود که چرا چنین غلطی کرده است، ولی دفعه دوم برایش آسانتر میشود. خیلی پشیمان نمیشود. شیرینی گناه برایش بیشتر میشود. جاذبه اش بیشتر میشود. سوم و چهارم، یک وقتی ممکن است بعضی آدمها در یک جریانی واقع شوند که اصلا یک جریان عادی است، همه اینجوری هستند. این یکی میخواهد برخلاف آنها رفتار کند. در یک جمعی واقع میشود. مخصوصا آنکسی که در خارج از کشور است، گاهی محیطی باز است؛ مثلا یک مثلی برای خود من اتفاق افتاده است، عرض میکنم: در یکی از کشورهای خارجی، قرار بود ما با یک جمعی از دانشگاهیها ملاقات داشته باشیم. بعضی از این استادهای دانشگاهها که خیلی هم ممتاز بودند، یکیشان خانم بود. ما همینطور که وارد شدیم و با یکی یکی دست دادیم، رسیدیم به این خانم. بی اختیار من رفتم دست بدهم. یک دفعه متوجه شدم خانم است. دستم را عقب کشیدم. آن خانم خیلی ناراحت شد. بعضیها میگفتند که خوب حالا یک دست میدادی، طوری نمیشد. ولی این همان لغزش اولی است. باز در یک سفری مال خیلی وقت پیش است؛ شاید ده، پانزده سال بیشتر است. در دولت قبل از دولت هفتم. ما یک سفری دعوتمان کردند سوئیس. یک کنفرانسی بود درباره اقلیتهای مذهبی و زنها. چند تا از کشورهای اسلامی هم نمایندگان مسلمانشان را دعوت کرده بودند آنجا و در اینباره سخنرانیهایی داشتند. از ایران هم بنده بودم با یک خانمیکه خانم محجّبه بسیار سنگینی بودند. من از همینجا هم بعد از چندین سال واقعا احساس میکنم که ما باید افتخار کنیم به وجود چنین خانمهایی. وقتی سخنرانی هم میکرد، رویش را گرفته بود. با اینکه روی باز اشکال ندارد، در سخنرانیاش هم رویش را گرفته بود. به هر حال آنجا یک سخنرانی بود و بعدش میزگردی بود. چند تا خانم بودند از کشورهای اسلامی. یکی از مصر بود، یکی از تونس بود، از مراکش بود. اینها در آنجا شرکت کرده بودند برای بحث همین اقلیتها و حقوق زن. یک خانم مصری بود که سالمند هم بود، شاید بیش از شصت سال داشت، یک بولیز آستین کوتاه پوشیده بود، یک قیافه منزجر کنندهای هم داشت. بله، ایشان اصرار داشت که با ما دست بدهد و گرم بگیرد و این حرفها -نه صَرف دنیا دارد و نه صرف آخرت- بعد به من متلک گفت؛ گفت که میترسی که مثلا با من دست بدهی آنوقت شیطان بر تو مسلط شود؟ من شوخی کردم، گفتم میترسم با خود شیطان دست بدهم. البته با شوخی و اینها بود که تلخ نباشد. خیلی عادی این آدم نشسته، همه دارند دست میدهند، خب آدم گیر میکند؛ یعنی این دفعه را آدم مسامحه کرد، دفعه دوم ساده تر میشود. کم کم میشود که حالا واقعا چه دلیلی دارد که اینجور دست دادن که هیچ ریبهای و شهوتی در آن نیست و یک پیرزنی است این چطور میشود مثلا؟ سؤال میشود. کم کم بعد میگویند دلیل محکمی هم نداریم؛ نه آیهای داریم در این زمینه، نه روایتی. شاید مراجعی که فتوی دادند مسامحه کردند و احتیاط کردند. معلوم نیست حالا واقعا حرام باشد. ممکن است بحث بکنند با یک آقایی که آقا از کجا این حرام است؟ اشکال کنند. حالا همینطور جریان ادامه پیدا میکند. قدم به قدم عرض میکنم. میرسد به آنجایی که اگر یک آیهای بود، یک روایت معتبری را برایش خواندی، میبیند این کارهایی که کرده غلط بوده، مغزش میخواهد توجیه کند این کار خودش را. میگوید از کجا که امام اشتباه نگفته باشد. به جای اینکه اعتراف کند من چند سال اشتباه کردم، برای اینکه کار خودش را توجیه کند میگوید آقا درست است روایت است ولی ممکن است اشکال داشته باشد و این منتهی میشود به اینکه اصل مسأله عصمت پیغمبر و امام زیر سؤال برود.
تبعیت ازخطوه شیطان وتکذیب وتمسخرآیات من به شما عرض کردم بیش از سی سال قبل در کانادا بودم، یک آقایی که شما میشناسید اسمش را ببرم، ایشان آمده بود آنجا در دانشگاهها سخنرانی داشت. بحثی را که در کانادا این آقای روشنفکر مطرح کرده بود، نفی عصمت بود. حالا شما فکر کنید که آقای پدر آمرزیده! پاشدی رفتی در کانادا، در دانشگاه مک گیلد و دانشگاه دیگری سخنرانی کردی، هیچ موضوع دیگری نبود انتخاب کنی جز اینکه عصمت دروغ است؟! چه انگیزهای هست؟ انگیزه از همانجاست. آن رفتار را میخواهد توجیه کند. میرسد به اینجا. چارهای ندارد. باید بگوید شاید پیغمبر اشتباه کرده بود. بعد کتاب هم نوشتند؛ اینکه قرآن هم ممکن است اشتباه کرده باشد، قرآن هم نقدپذیر است. اولش آدمیبود بسیار متدیّن. این یک خطر بزرگی است در مسائل فردی. به همین سادگی آرام آرام شیطان آدم را فریب میدهد. میکشاند او را به کجا؟ به کفر. «ثم کان عاقبه الذین اساءوا السوءا ان کذّبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون» نه تنها انکار میکند، بلکه حتی مسخره میکند. این در مسائل فردی است. عین این جریان در مسائل اجتماعی است. گروهی پیدا میشوند خالصاً لله برای انجام وظایف دینی، حزب اللهی، دبش، جمعیتی تشکیل میدهند. با هم همکاری میکنند، زحمت میکشند، بیخوابی میکشند، پول خرج میکنند، سختیها را متحمّل میشوند، بعد کم کم بحث مسأله انتخابات پیش میآید. میگویند خوب، خوب است یکی از اعضای ما انتخاب شود. -اصل آن حزب اقتضاء میکرد که اصلح انتخاب شود؛ برای همین اصلا تشکیل شد- چون اصلح یکی از ماها است. آن اصل، آن هدف، آن اخلاص، کم کم کمرنگ میشود. چرا از خود باشد؟ خوب بالاخره این آقا وقتی فردا رئیس شد، نماینده مجلس شد، رئیس جمهور شد، کاری دستش داشته باشد، به ما توجه میکند؛ رفیق هستیم، همشهری هستیم، همکلاسی بودیم، حالا میداند ما برای انتخاباتش زحمت کشیدیم، بالاخره ما را فراموش نمیکند. خوب این را داشته باشیم، یک روز به درد میخورد. البته آدم خوبی است، نماز خوان است، روزه گیر است، مسلمان است، اما من چرا انتخاب میکنم؟ به امید اینکه یک روز از او استفاده کنم، این همان زاویه ابتدایی است. اگر کلاهم را قاضی کنم میفهمم این اصلح نیست. مسامحه میکنم؛ میگویم بالاخره همه معصوم که نیستند. هرکسی یک عیبی دارد دیگر. ما که نمیتوانیم معصوم پیدا کنیم. خوب این هم یک عیبی دارد. اما چرا این عیبش را من نمیبینم؟ برای اینکه من میخواهم از او استفاده کنم. کم کم مشی این گروه عوض میشود. آن جمع حزب اللهی و مقیّد به احکام شرع و رعایت موازین شرعی و ارزشها، یک وقتی از یک جایی سر در میآورد که هنرپیشه زمان شاه را میآورند تشویق میکنند؛ آدمیکه هم ضد اسلام حرف زده، هم ضد امام، هم ضد انقلاب بازی کرده. آنوقت پسر یک آیت اللهی میآید این را تجلیل میکند؛ میگوید ما چکار به عقیدهاش داریم؟ ما هنرش را میخواهیم. هنر باید در کشور پیشرفت کند. حالا اسلام کجاست؟! در حوزهها باید اسلام تقویت شود؛ کار ما نیست. ما باید گناه نکنیم. سینما باید پیش برود، تئاتر باید رشد کند. چرا این را انتخاب کردی؟ خوب بازی میکند، سابقه اش زیاد است؛ چهل پنجاه سال سابقه دارد، اسکار برایمان میآورد. ای بابا! آخه این ضد دین است، ضد اسلام است. آنجا که کار به دین ندارد، او میخواهد بازی سینما بکند. چرا او را انتخاب میکند؟ حالا هیچ کس دیگری نبود؟ صحبت سر این است که وقتی این را تشویق میکند، جوانهایی که طالب این جور چیزها هستند، متمایل به او میشوند. آنوقت برایش رأی میدهند، برایش کف میزنند، برای اینکه آن جوانها را داشته باشد، میروند به سمت او و الا عاشق جمال او نبود، پیرمردی یا پیرزنی است. این را تشویق میکند برای اینکه مریدهایش را داشته باشد. کم کم یک گروهی متدیّن انقلابی زندان رفته شکنجه شده سر در میآورد از ضد انقلاب. نمونههای اینها را در مسائل بین المللی هم شما زیاد میبینید. یک وقتی بود در عربستان سعودی توجیه میکردند به ایرانیها میگفتند اینها افراد یهودی هستند. چرا؟ چون در زمان شاه، اسرائیل به رسمیت شناخته شد. سفارت اسرائیل در ایران بود. آنها را هنوز به رسمیت نشناخته بودند. البته حالا هم رسما نشناخته اند اما بیش از رسما با آنها کار میکنند؛ نوکر آنها هستند. آنهایی که ایرانیها را متهم میکردند که اینها اخ الیهود هستند، حالا میگویند این ایرانیها را باید کُشت؛ مشرک هستند و یهود دین ابراهیمیاست. بله، قرآن به حساب تعریف کرده. آنها دین پذیرفته شده هستند اما این ایرانیها چون میگویند یا علی یا عزاداری میکنند، اینها مشرک هستند. پس اینها را باید کشت. مال و جانشان مباح است. ناموسشان را باید هتک کرد. اما با یهود نه، اسرائیل نه. یهود دین حق و دین الهی است، اشکالی ندارد.
از اول باید حواسمان جمع باشد پا را کج نگذاریم این خطر مال آدمیزاد است؛ هم فرد هم گروه، هم جامعه، هم کشور و هم امت اسلامی. اگر بخواهیم در این خطر نیافتیم، از قدم اول باید حواسمان جمع باشد پا را کج نگذاریم. اولش یک چیز سادهای است. اهمیت نمیدهد آقا. کم کم یک خرافهای پیدا میشود، یک بدعتی پیدا میشود، بعد زاویه باز میشود؛ اصلا دو فرقه میشوند. به جان هم میافتند. بعد همدیگر را تکفیر میکنند. اصلش هم یک اشتباهی بود که به اینجا رسید. این خطر هیچوقت از آدمیزاد رفع نشده و نخواهد شد. ما باید با این تجربههایی که از زندگی شخصیمان داریم، در زندگی گروهی داریم، در زندگی امت اسلامیداریم؛ از صدر اسلام تا حالا صدها بار تجربه کردهایم، درس بگیریم. با دین شوخی نکنیم. با احکام دین بازی نکنیم. به نام دین هوس خودمان را اجرا نکنیم. برای دین حریم قائل شویم. اگر با دین شوخی کنیم، خدا آنچنان به سر ما میزند و پسگردنی میزند که گفت دگر نه سر بشناسی نه کلاه؛ دیگر نمیفهمیکجا افتاد. با دین خدا شوخی نکنیم. حلال خدا حلال، حرام خدا حرام؛ بازی در نیاوریم. ربا را با این حقه بازیها نمیشود حلال کرد. «فأذنوا بحرب من الله». با دین خدا شوخی نکنیم. حلال خدا حلال،حرام خدا حرام احکام شرعی است، مراجع تصویب کردند، شورای نگهبان کردن به سر چشم، اما من میروم وام میگیرم، سود هم میدهم، کار به این چیزها هم ندارم. یک وام به من بدهید، سود سی درصد هم تقدیم میکنم. میخواهم بانک ایجاد کنم، وام بگیرم بروم بانک ایجاد کنم. چرا؟ چون شورای نگهبان تنفیذ کرده. عقود شرعی. کدام عقود شرعی است که شما رفتید آنجا وام گرفتید؟ اسمش چیست؟ اصلا نمیداند عقود شرعیه یعنی چه؟ وام گرفته با سودش. گفتند بنویس عقود شرعیه، این هم امضا کرده. این چه عقود شرعیه است؟ چه بهانهای دارد؟ چه لوازمیدارد؟ شما چه تعهدی دارید در مقابل آن؟ اینها را میخواهم چه کنم؟ من وام گرفتم، سودش را هم دارم میدهم. آنوقت خدا نکند که در نهادهای مقدس یک چنین چیزهایی پیدا شود.
إحیاء امراهل بیت(ع) تکلیف اصلی هیأتها حالا این جلسهای که تشکیل شده، مال هیأتهاست. هیأتها کار اصلیشان، احیاء امر اهلبیت صلوات الله علیهم اجمعین است. اگر ما بخواهیم وظیفه هیأتها را در یک زبان نسبتا علمی ارائه کنیم، باید بگوییم که انسان برای اینکه این مسیر صحیح را انتخاب کند و قوای خودش را در آن راه بسیج کند و از آن استفاده کند، به دو چیز احتیاج دارد؛ یکیاش شناخت، و یکی انگیزه احساسی. ما اول باید ببینیم ائمه چند نفر هستند. در مکتبخانه به ما یاد میدهند که بعد از پیغمبر، دوازده امام هستند؛ اول حضرت علی علیه السلام، آخرش هم امام زمان. این یاد گرفتن هیچ وقت در آدم حرکت ایجاد نمیکند. دیروز یاد گرفتم حالا هم بلد هستم. سر امتحان خوب است، مینویسم نمره میگیرم، اما حالا چی؟ بعد از پیغمبر دوازده نفر امام است، علمم افزوده شود، میآیم روایتها و ادله امامت آنها را میخوانم، مینویسم، یاد بگیرم؛ باز در همین مسیر است. شناختم عمیقتر میشود، محکمتر میشود، اما عامل حرکت نمیشود. آن وقتی این شناخت، مرا به حرکت وا میدارد که توأم شود با عاطفه، با محبت، با احساس. آدمیزاد این است. روح ما از دو بخش آفریده شده است؛ که خدا گفته تنگاتنگ هم هستند: میشناسیم تا دوست بداریم، دوست میداریم تا سعی کنیم بیشتر بشناسیم، بهتر خدمت کنیم. عقل و شناخت به منزله چراغ اتومبیل هستند و احساس و عاطفه به منزله گاز. اگر اتومبیل میخواهد حرکت کند، باید پا را بگذاریم روی گاز. سرعت بخواهد بیشتر شود، باید بیشتر گاز بدهیم. اما اگر چراغ نداشته باشد، با این سرعتی که دارد میرود، میافتد در درّه. باید ببینید کجا میروید. عقل و احساس باید باشد. عقل راه را باز کند و نشان بدهد و احساس به حرکت در بیاورد.
نقش هیأتها تقویت احساس و عواطف مذهبی نقش اساسی هیأتها در جامعه ما، بخصوص جامعه شیعی، تقویت احساس و عواطف مذهبی است. دو بخش هم دارد؛ یکی در جشنها و سرورها، یکی در حزنها و اندوهها. در اعیاد جشن بگیریم، شیرینی پخش بکنیم، سرود بخوانیم و چراغانی بکنیم. همینها باعث میشود که بچههای ما، نوجوانان ما، کم کم اسلام را بشناسند، یاد بگیرند، خوششان بیاید، منتظر باشند عید غدیر بیاید، عید نیمه شعبان بیاید، بروند چراغانی تماشا کنند. در محرم هم باید عزاداری سیاه پوش شود، سینه بزنند، گریه کنند، اظهار حزن و اندوه بکنند. این دو تا هر دو از مقوله احساس و عاطفه است. این احساس شادی اش است و آن احساس حزن. هر دوی اینها حرکت میآفریند. عقل و دلیل و منطق، راه را روشن میکند. آدم راه را میبیند، اما انگیزه ندارد که برود؛ نشسته است. خوب بله درست است؛ آنوقتی به حرکت در میآید که عوامل احساسی و عاطفی در گیر و دار انسان به حرکت در میآید. این نقش را در جامعه ما هیأتها ایفا میکنند. البته حالا این حرفی که میگوییم دو جور فعالیت است. البته فعالیتهای زیادی دارند اما فعالیتهای اساسیشان دو جور است؛ یکی برگزاری سخنرانیها و دعوت کردن از وعّاظ و خطبا؛ که اینها بیشتر جنبه عقلانی و بار آوردن معرفت است، یک بخش هم بحث مداحی و سینهزنی است؛ که بیشتر عواطف را دارد. هر دوی اینها هم لازم است. هر کدامش نباشد کار لنگ است. اگر معرفت نباشد، آدم کج میرود، در درّه میافتد، سقوط میکند. اگر معرفت باشد، اما عامل حرکت نباشد، آدم چُرت میزند، کاری انجام نمیدهد. اما عشق که باشد به جنب و جوش وا میدارد. این اصل حقیقت نقش هیأتهای عزاداری در کشور ماست. من سراغ ندارم هیچجای دنیا که چنین سرمایهای داشته باشند؛ هیچ جا، هیچ دینی، هیچ مذهبی. البته کم و بیش به صورت محدود یک چیزهایی هست، ولی بسیار محدود، کم اثر و کم رنگ. این همه هیأتها، با این شور، با این هیجان، با این خدمات، هیچ جای عالم چنین پتانسیلی وجود ندارد. این از برکت سید الشهداء دارد راه میافتد.
مباداشیطان نعمت هیأت رابه نقمت تبدیل کند اما همه نعمتها را شیطان میتواند با آن بازی کند و آن نعمت را تبدیل به نقمت کند؛ با همان نقشهای که در جاهای دیگر قدم به قدم آدم را منحرف میکند، در اینجا هم هست. خوب همه میدانند، سینه زدن برای سیدالشهداء یک ابراز احساسات پاک مذهبی است و سیره علما و بزرگان در دراز مدت از قدیم الایام، اینها را تأیید میکند. اما کم کم جوانها را یک خورده سینهشان را باز میکند جلوی خانمها. این اول انحراف است. یک خورده بیشتر لخت میشوند. خوب شما حساب بکنید، زنهایی که آمدند تماشا بکنند، عزاداری بکنند، با این صحنه مواجه میشوند؛ جوان بدن لخت بدن زیبا. دیگر شیطان... میبرد. واقعیتی است. جایی که باید جای نور باشد، جای تقرّب به خدا باشد، میشود جای بندگی شیطان و به دنبالش چه مفاسدی به بار میآید. حالا ما یک چیزهایی شنیدیم، انشاءالله که راست نیست. در شبیهها و تعزیهها و اینها، چیزهای عجیب و غریبی گفته میشود. اینها دام شیطانی است.
درهیأتها هم باید حواسمان جمع باشد پا را کج نگذاریم در کنار اینکه ما باید تقدیس کنیم تقویت احساسات و عواطف را بوسیله مداحان، بوسیله سردمداران هیأت، وعّاظ، سخنرانان، مرثیه خوانها، اما باید حواسمان جمع باشد که پا را کج نگذاریم. کج که شد، کم کم به یک جاهای عجیبی منتهی میشود. آن سینه باز کردن کم کم میشود قمه زنی، قمه زنی میشود یک اسباب رسوایی، یک اسباب تبلیغات غلط علیه تشیّع. میگویند این آدمها دیوانه اند. اینها را برمیدارند در تلویزیونها نشان میدهند و در دنیا پخش میکنند. میگویند این امامی که رفت انقلاب کرد و به خیال خودش همه دنیا را میخواهد بگیرد، ببین چیست. آنها نیتشان خوب بود. میخواستند نهایت ارادت خودشان را اظهار بکنند، میگویند ما حاضریم جان هم بدهیم، اما این طرفش را نمیخوانند. معرفت اینجا ضعیف است. چه آثار بدی برای او دارد.
لجبازی دراختلافات مذهبی نتیجه انحراف ازمسیر مستقیم یا در موارد بعضی جشنها؛ چیزهایی که باعث میشود که برادران اهل تسنن را ناراحت بکنیم، بین ما دشمنی ایجاد شود. خوب کسانی گفتند، حالا نمیدانم راست میگویند یا نه -این هم بهانهایست- گفتند بعضی از شیعهها را در مرزها و جاهای دیگر سر بریدند؛ به خاطر بعضی رفتارهایی است که در قم و بعضی از جاهای دیگر علیه خلفا انجام میدهند. اگر واقعا اینجور باشد، ما مسئول نیستیم؟ خون پاک این شیعیان ریخته شود به خاطر اینکه شما میخواهید هر چیزی بگویید؟ در خانه ات بگو. تسبیح دست بگیر، هر چه دلت میخواهد زیارت عاشورا بخوان. حالا چه لزومی دارد بیایی در حرم حضرت معصومه داد بزنی؟ این لجبازی برای چه؟ عبادت است، خوب عبادت را برای خودت انجام بده. مخصوصا وقتی نهی ولی فقیه روی آن است، یعنی حرام است. حکم به حرمت میکند. فتوی نیست فقط؛ میگوید نباید بکنی. این به ضرر انسان است. حالا لجبازی بکنیم، بگوییم نخیر اینها سنی هستند، گرایش تسنن دارند، و امثال اینها. در صحنه مراسم مذهبی، در مسائل سیاسی، در مسائل اقتصادی، همه جا پای این خطوات شیطان در کار است، ما باید سعی بکنیم مسیر مستقیم را، متن جاده را حفظ کنیم، کنار نیاییم یک وقت بلغزیم و از جاده خارج شویم و بزنیم به خاکی. متن جاده: «انّ الذین قالوا ربّنا الله ثم استقاموا» میگوییم ما بنده خدا هستیم هر چه خدا میگوید باید عمل کنیم، بعد هم پابرجا باشیم، پایدار باشیم بر این عقیده و بر این ایمان و بر عهدی که با خدای متعال داریم. وفّقنا الله و ایاکم انشاءالله. اللهم صل علی محمد و آل محمد.