قرآنِ با اهل بیت(ع) و اهل بیت(ع) با قرآن میراث ماندگار آخرین پیامآور الهی است به فرموده حضرت آیت الله جوادی آملی همان طور که گفتن «یکفینا کتاب الله» با سیره وسنت رسول اکرم(ع) همخوانی ندارد، گفتن «یکفینا اهل البیت» یا «یکفینا السنه» نیز همینطور است. هیچ یک از این دو ادعا منطبق بر آموزههای نبوی نیست. پیامبر(ع) به ما آموختند که: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض». اگر این حدیث شریف نبوی پایه و محور کار ما، اصل و اساس اندیشه، دغدغه خاطر و محرک و انگیزه ما برای حضور محافل مذهبی باشد، طعم شیرین اسلام ناب محمدی(ع) را خواهیم چشید. اسلام کامل یعنی اسلامی که جهان را از سرگردانی و سرگشتی نجات دهد. اسلامی که خداوند درباره آن فرمود: «اکملت لکم دینکم و اتمتت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا». این اسلام که آمیخته از قرآن و عترت است، ظهور خواهد کرد. اگر جلسات قرآن و مفسران قرآنی راهی را در حوزه قرآن در پیش بگیرند که با اهل بیت ناهماهنگ باشد معنایش قرآن بدون اهل بیت است. همین طور اگر اهالی هیات اهل بیت بدون قرآن را وجهه همت خود قرار دهند راهی غیر از راه رسول خدا و ائمه اطهار را در پیش گرفتهاند. قرآنِ با اهل بیت و اهل بیت با قرآن میراث ماندگار آخرین پیامآور الهی است. این دو گوهر گرانقدر محال است از یکدیگر جدا شوند. بنا براین پیش از هر چیز ما باید اصل «جدایی ناپذیری قرآن و عترت» را بپذیریم تا ضروریترین شرط حضور در محافل قرآنی و یا مجالس هیاتی را داشته باشیم. قرآن طوری است که تلاوتش هم تربیت میکند. بعضی جلسات روخوانی قرآن را به مردم یاد میدهند. جلساتی بهصورت تخصصی مسائل فنی و اساسی (تجوید و امثال آن) را آموزش میدهند. جلساتی هم هستند که تفسیر قرآن را تدریس میکنند. تمام این جلسات ضرورت دارند. یعنی ما نمیتوانیم فقط به تفسیر بپردازیم. علیالقاعده باید کسی روخوانی قرآن و ترجمه قرآن را هم یاد بدهد. فراگیری تجوید هم مهم است. قرآن طوری است که تلاوتش هم تربیت میکند. به همین خاطر قرآن فرموده: «یتلوا علیهم آیاته». یعنی خود تلاوت، سازنده است. هیچ کتابی در دنیا نداریم که این ویژگی را داشته باشد. مثلاً ما زبانمان غیر فارسی باشد و فقط دیوان حافظ یا اشعار مثنوی را بخوانیم و ترجمهاش را ندانیم، فقط این خواندن ما را تربیت نمیکند. اما قرآن طوری است که حتی تلاوتش انسان را تنظیم و تربیت میکند. حکمت را در جان انسان جا میاندازد. یعنی صوتش، آهنگش، نظمش و زیباییاش گویا به فکر و اندیشه و روح و روان انسان نظم میآموزد و حکمت القاء میکند. بنا براین برای آموزش این کتاب باید به تمام مراحلش توجه شود. تفسیر هم پایان راه نیست. این راه ادامه دارد. یعنی اگر بگویند فلانی خیلی تفسیر قرآن میداند، همه اقوال مفسرین را حفظ است، این دانستنها هنوز مشکلی را حل نکرده است. اصل و اساس این است که تفسیر به انس و الفت با قرآن منتهی شود. یعنی طوری شود که انسان با کلام خدا رفاقت صمیمانه و ارتباط عاشقانه برقرار کند. کار به جایی برسد که بتواند بگوید: رشتهای بر گردنم افکنده دوست / میکشد هر جا که خاطرخواه اوست. وگرنه خود تفسیر هم هدف نیست. شاید روز قیامت به ما بگویند شما چقدر با قرآن بودید؟ و من در پاسخ بگویم تمام تفسیرها را مطالعه کردم. چه بسا وقتم را تلف کرده باشم و به مقصود توجه نکرده باشم. در مجالس هیئت و محافل اظهار ارادت به خاندان عصمت و طهارت هم همینطور است. یک موقع ما با الفبای شخصیت آنها و بیوگرافی زندگی آنها آشنا میشویم. یک موقع آنقدر جلو میرویم تا میرسیم به ولایت آنها و همان انس و الفتی که در قرآن رشتهای میشود بر گردن ما و ما را اسیر جاذبه محبت خودش میکند، در باب اهلبیت عصمت و طهارت هم بعد از طی این راه ما را دلبسته محبت و ولایت آنها کند. شما وقتی گلی را تماشا میکنید، هنگامی که باران رحمت خداوند بر این گل میبارد؛ نور آفتاب نیز بر او میتابد و این دو عامل باعث رشد و شکوفایی و نشاط این گل میشوند. گل وجود انسان که خداوند دربارهاش فرمود: «و لقد کرمنا بنیآدم» هم نیازمند به بارش باران و تابش خورشید است. بارانی که باید بر وجود انسان ببارد آیات وحی است که خداوند متعال با همان تعابیر «انزلنا» و «نزلنا» که هم متناسب با نزول آیات و هم بارش باران است از آن یاد میکند. تابش خورشید هم ولایت اهلبیت است که بر جان آدمی میتابد. اگر این تابش و آن بارش اتفاق بیفتد همان رویشی که در گل میبینید در وجود انسان هم شاهدش خواهیم بود. جالب این است که این آمیختگی و تناسب در تعابیر در نسلهای پیشین ما خیلی بیشتر و در نسل امروز هم کموبیش وجود دارد؛ مثلاً درگذشته به کسی مداح نمیگفتند. چون کلمه مداح بیشتر منفی دیدهشده است. آنچه ریشه دارد و مهم است ذاکر بودن است. حالا نگاه کنید وقتی میگوییم ذاکر، باز هم پیوند قرآن و اهلبیت وجود دارد. چرا که راجع به قرآن خداوند فرمود: «انا نحن نزلنا الذکر». بارها عنوان ذکر برای قرآن آمده است و ما میدانیم اهلبیت قرآنهای ناطق هستند. میدانیم که ذکر اهلبیت؛ حسین و علی و فاطمه و نام پیامبر و صلوات بر پیغمبر که ذکر است، عبادت است. اگر همه اینها را باهم ببینیم خیلی از مسائل حل میشود. از این رو اگر یک ذاکر اهلبیت قرآنی نباشد ذاکر نیست. از آنطرف هم اگر یک قرآنی اهلبیتی نباشد او هم قرآنی نیست. واقعاً اینطور است. چون محال است که اینها از یکدیگر جدا باشند. هم در محافل اهلبیت و هم در محافل قرآنی باید قائل به تشکیک و مراتب باشیم. یعنی مراتب پایین را به خاطر مراتب بالا بیاهمیت نبینیم. آسیبشناسی و آفت زدایی مهم است. خداوند علامه شهید مطهری را رحمت کند که خیلی در این فضا و عرصه خدمت کرد. در محافل قرآن و اهلبیت باید همیشه در حال رشد و تعالی باشیم.
رسالت هیآت در باب قرآن و چگونگی مدل و برنامه اجرایی برای موضوع قرآن در جلسات هیأت البته بنا نیست ما مرز قائل شویم. یعنی بگوییم این سمت قرآنیها و سمت دیگر هیئتیها هستند. اگر قرار است متوجه ثقلین و انفکاک ناپذیری این دو باشیم باید همواره هر دو مسئله به طور جدی در زندگی ما وجود داشته باشد. مثلا قرآن کریم فرماید: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا». حقیقت این آیه را سیره و سنت پیامبر آن جایی که می فرمایند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» روشن می کند. این آمیختگی قرآن و عترت آن جایی به اوج خودش می رسد که در قدم بعدی خداوند متعال می فرماید: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا». پس در آن فرموده پیغمبر نیازمند قرآن هستیم و در این آیه قرآن نیازمند سخن پیامبر(ص) و اینها را با یکدیگر فهمیده و شناخته می شوند. امام صادق در تأویل ایات اول سوره فجر میفرمایند «والفجر» یعنی حضرت حجت. «ولیال عشر» یعنی از امام حسن عسگری تا امام حسن مجتبی؛ «والشفع» یعنی علی و فاطمه و «والوتر» یعنی پیامبر عظیم الشان، «والیل اذا یسر» یعنی حکومت هبتر. حکومتی که منجر به حکومت امام زمان میشود. حکومت پیشدرآمد و زمینهساز حکومت امام زمان. نگاه کنید! قرآن و اهلبیت را نمیشود از هم جدا کرد. ولی اگر یک اهلبیتی اینها را نداند و توجه نداشته باشد، نمیتواند اهلبیتی باشد و فرصتها را میسوزاند. وقت محافل و مجالس را از بین میبرد و مردم متوجه حقیقت نمیشوند. یک قرآنی هم اگر کاری به اهلبیت نداشته باشد همینطور است. درصورتیکه اهلبیت تجسم حقیقت قرآنند. میخواهم بگویم اصلاً از اول نمیشود اینها را جدا کرد. هیئتی وظیفه دارد که دائم در زندگیاش با قرآن و تدبر و تأمل در قرآن و فهم حقایق قرآن سر و کار داشته باشد و وابستگی به قرآن پیدا کند و قرآنی هم باید وابسته به اهلبیت باشد. چطور کسی میتواند قرآنی باشد ولی با نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و اصول کافی و بحارالانوار کاری نداشته باشد؟ هر کجا غایب بودیم همان اندازه ناقصیم و همان اندازه نمیتوانیم رسالت الهی خودمان را انجام بدهیم. البته این هم از مقولات تشکیکی است که مراتب و درجات دارد. نمیشود همه را یکسان دید. علیالقاعده هرکسی بهاندازه همت خودش از انوار ولایت اهلبیت و باران وحی آیات قرآنی بهره میبرد. همه گل ها و گیاهان و درختها که یکسان نیستند. بعضی درختها درختهای تنومندی هستند. شجره طیبهای هستند که (اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اکلها کل حین بإذن ربها). بعضیها کمتر هستند و بعضیها بیشتر. یکی می شود امام خمینی، یکی می شود علامه طباطبایی، یکی آیتالله خامنهای، یکی آیتالله جوادی آملی و یکی هم شهید مطهری. اینها خوب استفاده کردند. اینها شجرههای طیبهای هستند که واقعاً عالمی را تحت تأثیر خودشان قرار میدهند و از ثمرات و برکات وجودیشان دیگران را بهرهمند میگردانند. اینطور نیست که ما هم اگر خواستیم همان روز اول یکچیزی بشویم. بالاخره مسیر مسیری نورانی است و میدان هم بسیار باز است. «و الی ربک المنتهی» هم هست. هر چه همت کنیم به همان اندازه بهره میبریم ان شاءالله.
معیارهای یک شیعه قرآنی هیأتی من فکر میکنم هرکدام از ما که علاقهمند به معارف دین و وابسته قرآن و اهلبیت هستیم باید وابستگیمان را زیاد کنیم. یعنی مثلاً ما آنقدر به قرآن مراجعه کنیم و آنقدر قرائت و مطالعه کنیم و فکرمان را در قرآن متمرکز کنیم تا مسائل مطرحشده در قرآن برای ما مسئله شود؛ مثلاً خداوند عزت را در قرآن مطرح کرده است. این برای ما یک مسئله بشود، بگوییم این عزت چیست که اینقدر در مورد آن تکرار و تأکید شده است؟ کرامت هم مطرح است. این هم باید مسئله و دغدغه و خواسته و هدف زندگی ما بشود. ما باید به کرامت برسیم. حکمت از مسائل قرآنی است و خداوند روی آن تأکید کرده است و خیلی ما را تشویق و تحریک کرده که دنبالش باشیم: «یؤتی الحکمه من یشاء و من یؤتی الحکمه فقد أوتی خیراً کثیراً». این ادبیات، ادبیاتی است که میخواهد آدم را تحریک و تحریص کند که دنبالش برود. اگر حالا کسی ادعا کند که من قرآنی و هیئتی و اهلبیتی هستم ولی اینها دغدغه خاطرش نباشد، خب این اصلاً جور درنمیآید. امیرالمؤمنین میفرماید: حکمت چیزی است که «من عرف الحکمه لم یصبر علی الازدیاد منها». اگر کسی چیزی از حکمت را متوجه شود برای به دست آوردن بیشتر آن صبر و قرار را از دست میدهد. خب این مسئله چقدر مهم است؟ چطور ما میتوانیم نسبت به این موضوع بیتفاوت باشیم؟ اگر بیتفاوت هستیم معنایش این است که هنوز پیام پیغمبر و قرآن بعد از 1400 سال به ما نرسیده و ما نتوانستهایم ارتباط برقرار کنیم. این را خود دین به ما میگوید. امکان ندارد ما معارف نورانی قرآنی را ببینیم و بعد همینطور بایستیم و نگاه کنیم. این معارف خودش ما را به دنبال خود به حرکت درمیآورد و راه میاندازد و مهاجر و مسافر ملکوت میکند. چنان که در مورد اهلبیت هم همینطور است. الآن ما مداح داریم که امیرالمؤمنین را در حد یک وزنهبردار یا کسی که اگر شمشیر به دست بگیرد، با یک مهارت خاصی میتواند آدمها را قلعوقمع کند، فقط در همین اندازه از امیرالمؤمنین میگوید. البته امیرالمؤمنین درهرعرصهای قهرمان بوده ودرآنشکی نیست. ولیآیا امیرالمؤمنین قهرمانیهایش فقط همینهاست؟ یا باید بیاییم در نهجالبلاغه ببینیم امیرالمؤمنین قهرمان چه عرصههایی است؟ چقدر از ذاکرین ما در ذکرشان، در مدح و ثنایشان و اشعارشان یا رثا و عزایشان نسبت به این معانی توجه میکنند؟ به اینکه امیرالمؤمنین فرموده «لو کشف الغطاء ماازددت یقیناً»، اگر همه پردهها کنار برود ذرهای بهیقین من افزوده نمیشود. این قهرمانی است. چرا این جا نیستند؟ چرا ذاکران ما آن جایی نیستند که امیرالمؤمنین میفرماید: «ینحدر عنا السیل و لا یرغی الی الطیر». شخصیت خودش را کوه سر به فلک کشیدهای مطرح میکند که از دامنههای آن سیلها جاری است. چرا؟ برای این که سیل از چشمهها شکل میگیرد. هر جملهای از جملات امیرالمؤمنین چشمه ای از فیض ازلی است. این چشمهها وقتی به یکدیگر میپیوندند میشود خطبهها، نامهها و بیانات نورانی امیرالمؤمنین علی و سیل میشود و ما شنیدهایم که همیشه تمدنها در کنار رودهای بزرگ شکلگرفتهاند و یقین داریم که تمدن آینده جهان در کنار رود پرخروش خطبهها و نامهها و معارف و قانونمندیها و تعاریفی که حضرت از جهان هستی و انسان ارائه داده شکل خواهد گرفت. دنیا تشنه این معارف است. اگر یک ذاکری در باب امیرالمؤمنین این حقایق را نداند، نمیتواند ذاکر باشد. مگر کسی که دلش میخواهد ولی هنوز به خیلی از مسائل نرسیده و دارد تلاش میکند. این فرد در مسیر ذاکر بودن است. ولی اگرکسی اصلاً جهتش متفاوت باشد معلوم است که تا آخر عمرش میخواهد فقط کشته شدن علی را تصویر کند و دل مردم را بسوزاند و بگرایند و در یک کلام احساسات مردم را نسبت به اهل بیت تحریک کند. اما او هرگز نمیتواند معرفت اهل بیت را در دل ها وارد کند. این نمیتواند در آینده ذاکر شود و فلسفه وجودی ائمه فقط برای این جهت نبوده است. درست است که ما نمیتوانیم از مصائب اهلبیت غافل شویم و یادآوری و ذکر آن ها عبادت است، اما متوقف شدن در آن نوع ذکر و نادیده گرفتن ابعاد باعظمت دیگر اهلبیت جفای به آنهاست. یعنی ما مردم را بیخبر میگذاریم و میگوییم خبرها فقط همینهاست. مفهوم کار ما این است که خبر دیگری نیست و این یعنی مهجور نگاهداشتن اهلبیت و فرهنگ اهلبیت
چگونگی ورود قرآن به هیآت؟ ما باید بچههایمان را طبقهبندی کنیم و دورههایی را برایشان بگذاریم. آنهایی که اصلاً قرآن بلد نیستند شروع کنیم به قرائت قرآن و تجوید و خواندن زیبا و فنی قرآن. بعد کمکم ترجمه آیات قرآن را با شیوهها و راههای جدیدی که تجربهشده است به آن ها آموزش دهیم. بعد با تفسیر قرآن آشنایشان کنیم. انس و الفت قرآن بهمرورزمان به وجود میآید. این به هیآت محتوا میدهد. شکل و شمایل یک هیأت ممکن است خودش غفلت زا باشد. هیأتی که واقعاً روی حسابوکتاب و برنامهریزی دقیق دارد یک جمعیتی را هدایت میکند، واقعاً بامعرفت نسبت به اهلبیت اظهار ارادت میکنند، کار آنها میتواند لطافت بخش محافل قرآنی باشد و کارهای قرآنی میتواند محتوا بخش و معرفت افزا در فعالیتهای هیئتها باشد که اگر اینها با یکدیگر عجین شوند آن موقع زیبا خواهد شد.